مبانی هنرهای تجسمی

“مبانی هنرهای تجسمی”

هنرهای تجسمی که گاهی با اصطلاح هنرهای بصری از آن یاد می‌شود؛ هنرهایی هستند؛ مبنتنی بر حس بینایی مانند نقاشی، طراحی‌لباس، طراحی‌محصول، چاپ‌دستی، عکاسی، گرافیک، طراحی‌صنعتی، سرامیک، صنایع دستی،ویدئو، فیلم‌سازی، معماری و…
هنر کاربردی عنوانی دیگر از هنرهای تجسمی می‌باشد. هنرهای کاربردی شامل: طراحی‌صنعتی، طراحی‌گرافیک، طراحی‌مد، طراحی‌داخلی و هنر‌تزئینی می‌شود.
در حال حاضر هنرمند تجسمی را به شخصی می‌گویندکه در زمینه‌ هنر‎‌های زیبا یا هنرهای کاربردی فعالیت دارد.

حیطه کاری طراحی و هنرهای تجسمی بسیار گسترده‌ می‌باشد.
هنرهای تجسمی به جز نمایش تمام آنچه می‌توان دید را در بر می‌گیرد. منظور از نمایش هنرهایی نظیر تئاتر، موسیقی و… است. البته به این مورد باید توجه داشت؛ که مرز مشخص و دقیقی میان این تعاریف نیست.
هنر تجسمی ارتباط با جهان پیرامون زندگی انسان با هم نوع خودش را شکل می‌دهد. یکی از وسیله‌های ارتباطی مهم زبان انسان است. اما دانستن زبان و یا توانایی سخن گفتن برای ایجاد ارتباط میان آدم‌ها به تنهایی کافی نمی‌باشد. بلکه دانستن کلمات مشترک و برخوردار بودن از قوه شنوایی نیز لازم است؛ در این حالت هم حتی دو یا چند نفر که از زبان مشترکی برخوردار می‌باشند؛ منظور یکدیگر را به درستی متوجه نمی‌شوند؛ به این دلیل شناخت مفهوم یک اثر نوشتاری و انتقال صحیح معانی آن از اهمیت زیادی برخوردار است. بنابراين براي درك درست يك نوشته شناختن قواعد و دستور زبان و معني كلمات ضروري است.

هنرهای تجسمی هنرهای زیبا و هنرهای کاربردی را شامل می‌شود. هنرمند تجسمی به شخصی می‌گویند که در زمینه‌های هنرهای زیبا، هنرهای دستی و هنرهای کاربردی فعالیت می‌کند. مبانی هنرهای تجسمی را می‌توان به درک زبان و ابداع هنرهای تجسمی و بصری تعبیر کرد. فهمیدن آثار هنرهای تجسمی و ساختن هنرهای تجسمی موضوع اصلی مبانی هنرهای تجسمی است.

با توجه داشتن به این مقدمه باید گفت درک درست یک اثر تجسمی تا حدود نسبتا زیادی بستگی دارد به شناختن و درک کردن ابزار و عناصر هنرهای تجسمی دارد، و با این تفاوت که برای آموختن زبان نوشتاری قواعد شناخته شده دقیقی وجود دارد. اما پیچیدگی و دشواری در عناصر هنرهای تجسمی هنوز هم پابرجا است.
چشم‌ها به عنوان عامل دیدن و نگاه‌کردن نقش‌های اصلی را در فرا گرفتن زبان هنرهای تجسمی دارند؛ زیرا دیدن امکان تجربه مستقیم و بدون داشتن واسطه واقعیت و اشیاء پیرامون را برای ما فراهم می‌کند.

معمولا ما تصاویر اشیاء را نزدیک ترین و درست ترین نشانه برای درک خصوصیات آنها می‌دانیم؛ که این یکی از دلایل اهمیت دیدن است؛ به صورتی که ما با دیدن تصویر یک شیء می‌توانیم این را بفهمیم که ویژگی‌ها و امکانات آن چیست، در حالی که با شنیدن نام‌های اشیاء و یا حتی توصیفی که از آنها می‌شود نمی‌توان آن طور که باید به خصوصیات آن‌ها پی برد.

ایجاد‌کردن آثار هنرهای تجسمی و درک درست آن‌ها نیاز به یک شناخت ابتدایی از اصول و مبانی هنرهای تجسمی دارد؛ به همین دلیل مبانی به الفبا، قواعد درک زبان و ابداع در هنرهای تجسمی و بصری اشاره دارد.
آشنایی با مبانی هنرهای تجسمی می‌تواند تا حدود زیادی در درک جهان‌بصری موثر باشد.

عناصر و کیفیت بصری

عناصر و کیفیت نیروهای بصری در هنرهای تجسمی به دو بخش کلی تقسیم می‌شوند:

بخشی که به صورت فیزیکی و ملموس با آن سر و کار داریم؛ مانند: نقطه، خط، سطح، رنگ، شکل، بافت، اندازه تیرگی و روشنی.

کیفیات خاص بصری بیشتر حاصل از تجربه هنرمند در به کاربردن عناصر بصری می‌باشد؛ مانند: تعادل، تناسب، هماهنگی و کنتراست که به نیروهای بصری یک اثر تجسمی استحکام می‌بخشند.

هر کدام از این عناصر یک سری ویژگی دارند؛ که هنرمندان با علم داشتن به آن ویژگی‌ها از عناصر بالا در آثارشان استفاده می‌کنند؛ تا مفهوم مورد نظرشان را به بینندگان منتقل کنند.

عناصر ابتدایی بصری

نقطه

ساده ترین و اولین عنصر بصری خط، نقطه می‌باشد؛ که مبدا پیدایش فرم است. نقطه نشان دهنده مکانی در فضا می‌باشد؛ که در شرایط خاص جلوه‌های گوناگونی را به خود می‌گیرد.

اولین اثری که یک شی مانند: مداد، گچ، قلمو و… روی صفحه می‌گذارد؛ را نقطه می‌گویند. در تعریف ریاضی نقطه به یک نمونه‌ی تصویری فاقد طول، عرض، عمق و ارتفاع را نقطه می‌گویند؛ و تصور آن غیرممکن می‌باشد؛ و به نظر می‌رسد که وجود خارجی ندارد؛ اما از نظر تجسمی نقطه قابل تشخیص و درک است. از لحاظ تصویری نقطه کوچکترین جلوه و نمود یک عنصر بصری می‌باشد؛ مانند یک نقطه در صفحه، یک برگ گل در جنگل، یک پرنده در آسمان، یک قایق در دریا، یک چراغ روشن در شهر و یا قرص ماه در آسمان.

نقطه همیشه از لحاظ اندازه مورد توجه قرار می‌گیرد؛ همچنین نقطه از لحاظ شکل نیز متفاوت می‌باشد؛ اما شکل معمولی آن به صورت دایره است؛ و کمتر آن را به صورت چهارگوش یا چندضلعی می‌شناسیم.

خط

دومین عنصر بصری و تجسمی، خط می‌باشد؛ که به اشکال فراوان و متفاوت در طبیعت وجود دارد. در هنر مهم‌ترین عنصر شکل دهنده‌ی موضوعات خط می‌باشد. در تعریف ریاضی خط عبارت است؛ حرکت و امتداد نقطه در سطح یا فضا که از لحاظ دید قابل دیدن نمی‌باشد.

از لحاظ هنرهای تجسمی خط دارای تعاریف دیگری می‌باشد؛ به این صورت که خط دارای واقعیتی طولی می‌باشد؛ و دارای جلوه‌های متفاوت و بیان بصری متنوعی است. خط همان نقطه می‌باشد؛ که در اثر نیرویی که از یک جهت به آن وارد شده از حالت ایستایی خارج می‌شود؛ و در جهت آن نیرو به حرکت در می‌آید؛ پس خط دارای انرژی فعال و متحرک می‌باشد.

سطح

تعریف ریاضی و هندسی سطح عبارت است؛ حرکت خط در فضا و در جهت‌های مخالف حرکت اصلی خود.
سطح دارای واقعیت دو بعدی طول و عرض می‌باشد. وقتی نقطه را به صورت هسته و نیروی متمرکز تصویری در نظر بگیرید؛ اگر از یک جهت حرکت کند؛ خط ایجاد می‌شود؛ اما وقتی در تمامی جهات حرکت می‌کند؛ سطح ایجاد می‌نماید.
همچنین فضای خالی بین دو خط موازی تداعی‌گر سطح می‌باشد. حرکت دورانی زمین به دور خورشید با شروع از یک نقطه و بازگشت دوباره به آن نقطه سطح مدور بسیار بزرگی را ایجاد می‌کند.

دو نقطه‌ای که در فاصله‌های مرتبط با هم مطرح می‌شوند؛ خط نامرئی را تداعی می‌کنند؛ حالا اگر سه نقطه در فاصله‌های مرتبط با هم مطرح شوند؛ فضاهایی را به صورت نامرئی تداعی می‌کند؛ که بیانگر سطح می‌باشد. سطح یک عنصر تصویری بدون عمق می‌باشد؛ مانند: نقطه و خط که به صورت مثبت و منفی قابل درک‌کردن است. سطح‌های مثبت وابسته به حجم و شکل هستند؛ که دارای واقعیت‌های سه بعدی مانند: سیب و میز و… می‌باشند؛ به این گونه سطوح با دست لمس می‌شوند؛ و با چشم قابل دیدن می‌باشد. سطح منفی هم پدیده‌ای قابل درک می‌باشد؛ که به فواصل میان دو حجم و یا دو شی گفته می‌شود؛ مانند حد فاصل میان یک گلدان و لیوان و همچنین فضایی که این دو شی در بر گرفته است.

فضای مثبت به آن قسمت از تصویر می‌گویند؛ که برای ما الویت دارد؛ چه از لحاظ موضوع و چه از لحاظ تصویر فضای منفی در الویت‌بندی و دست دومی بوده و کمک بسیاری می‌کند؛ تا فضای مثبت بهتر دیده شود.

حجم

یک عنصر تصویری که دارای سه بعد طول، عرض و عمق می‌باشد؛ را حجم می‌گویند. حجم تشکیل شده از سه عامل ابتدایی یعنی نقطه، خط و سطح که ممکن است؛ دارای نظم هندسی و یا از فرم نامنظم تشکیل شده باشد. حجم هایی که دارای نظم هندسی هستند؛ از توسعه شکل‌ها و سطوح اصلی مثلث، مربع و دایره تشکیل شده‌اند مانند مکعب، مخروط، کره و … حجم‌های دیگر که از نظم هندسی برخوردار نیستند؛ از سطوح نامشخص و فرم‌های نامنظم به وجود آمده‌اند مثل یک قطعه سنگ یا صخره‌ی کوه.

از خصوصیات اولیه حجم این می‌باشد؛ که قسمتی از فضا را تصرف می‌کند. حجم به دو صورت تشکیل می‌شود :

1-حجم توو پر که قسمت داخلی آن را ماده‌ای اشغال کرده‌است.

2-حجم توو خالی که فقط سطوح جانبی آن پوشیده شده‌است.

می‌توان حجم‌های توو پر را حجم مثبت و حجم‌های توو خالی را حجم و فضای منفی تعریف کرد.

همان‌طور که شکل، بیشتر وابسته به سطح می‌باشد؛ و مثلا شکل مثلث یا شکل دایره، فرم نیز وابسته به حجم است، به صورتی که می‌گوییم فرم مکعب، فرم مخروط یا فرم بدن انسان.

بافت

یکی دیگر از عناصر هنرهای تجسمی بافت است؛ که معمولا آن را با حس لامسه مرتبط می‌دانند؛ در صورتی که اهمیت آن بیشتر در ارتباط با نیروی خاص قوه‌ی بینایی است. بنابراین بهتر است بافت را از دو نظر مورد توجه قرار دهید:

1-از نظر شکل و فرم که به وسیله‌ی قوه‌ی بینایی درک می‌شود.

2-از نظر خاصیت فیزیکی و جنسیت بافت که توسط قوه‌ی لامسه درک می‌شود.

مواد صاف و نرم، زبر و خشن، براق و کدر مانند چوب، شیشه، سنگ، پارچه، فلز، پنبه و… هر کدام از نظر بصری و نیز در رابطه با نیروی لامسه دارای جلوه و نمود خاصی می‌باشد. این گونه است که بافت را همیشه در طبیعت مشاهده و لمس می‌کنیم و در نتیجه برای ما سابقه‌ی ذهنی ایجاد می‌کند.

عناصر بافت برای چشم شکلی از بیرون اشیا و مواد را نشان می‌دهد؛ و برای حس لامسه سطح خارجی اجسام را مشخص می‌کند. می‌توان با استفاده از سطوح کاغذ، روزنامه، تخته، دانه‌های شن و… در ترکیبات رنگی روی بوم، به عنوان کاربردهای ابتدایی بافت در نقاشی اشاره نمود. باگذشت زمان و گسترش ابزار و مواد، تکنیک های بسیار متنوعی در استفاده از این گونه بافت ها ارائه شده است.

پرسپکتیو

پرسپکتیو عبارت است؛ از علم طراحی شکل ظاهری اشیاء و نحوه‌ی دیدن حجم‌های سه‌بعدی و ترسیم آن‌ها بر روی سطح دوبعدی.

قوانین پرسپکتیو این امکان را می‌دهد؛ که اشکال را روی صفحه‌ی کاغذ به نوعی طراحی کنید؛ که به نظر دارای عمق و سه بعدی باشد. پرسپکتیو به قوانینی گفته می‌شود؛ که باعث فریب چشم و خطای بصری می‌شود؛ و به وسیله‌ی تغییر و تبدیل خط‌ها و سطح‌ها و یا حالت‌هایی که سایه‌روشن ایجاد می‌کنند، عمق و بعد مجازی را به دست دهند. پرسپکتیو به طرح‌هایی گفته می‌شود؛ که بعد دارند؛ و لمس و ادراک بعد را به بیننده تداعی می‌کنند.

چند قانون اساسی در پرسپکتیو نقش دارد:

1– در طبیعت هر چیزی که به چشم نزدیک‌تر باشد؛ به نظر بزرگتر می‌رسد؛ و هر چقدر از ما دورتر شود؛ کوچک‌تر دیده می‌شود. مثلا ردیف چراغ‌های برق را در امتداد یک جاده در نظر بگیرید؛ اولین چراغ برق که به ما نزدیک است؛ به مراتب بزرگتر از آخرین چراغ‌برق می‌باشد. هر چند که در واقعیت آن‌ها تقریبا به یک اندازه هستند. به این امتداد پرسپکتیو می‌گویند.این امتداد باعث بروز خطای چشم و پرسپکتو می‌شود.

2-اگر یک ساختمان را از رو به رو نگاه کنید، به نظر بزرگ‌تر می‌رسد؛ تا وقتی که آن را از پهلو ببینید. یعنی هر چه که یک شیء در مقابل چشمان ما باشد و موازی با صورت ما قرار بگیرد، اندازه اش بزرگتر از وقتی می‌باشد؛ که آن را به صورت مایل یا از کناره و پهلو ببینید.

3-وقتی که در تصویری چند شیء باشد، نحوه‌ی قرار گرفتن آن‌ها نسبت به هم می‌تواند؛ عمق را تداعی کند؛ این عمق را با مقایسه‌ی اشیایی که در جلو قرار گرفته‌اند، به نسبت آن‌هایی که در عقب می‌باشند ، احساس می‌کنیم. علاوه بر عمق مفهوم فاصله را هم بین این اشیاء درک می‌کنیم. در اینجا فاصله به ما پرسپکتیو را تداعی می‌کند.

4-وجود سایه و روشن هم در یک اثر از جمله قوانینی می‌باشد؛ که عمق اشیا را نشان می‌دهد، همچنین به وسیله‌ی سایه و روشن روی صفحه‌ی کاغذ می‌توانید؛ حس فاصله و اندازه را هم به اشیاء بدهید.

5-رنگ‌ها و خصوصیات رنگی آن‌ها هم بر روی تصویر، مثل تاریکی و روشنی، تضاد رنگی، سطوح رنگی بزرگ و کوچک، غلظت و کیفیت رنگ ها نیز در تعیین میزان عمق و فاصله و اندازه اشیاء موثرمی‌باشند.

6-در نهایت بافت و جنسیت هر شیء در یک تصویر می‌تواند؛ تداعی کننده‌ی فاصله، عمق و اندازه آن باشد.

به وسیله‌ی رعایت این نکات می‌توانید؛ در آثار خود پرسپکتیو را به وجود آورده و عناصر آن را واقعی‌تر و قابل لمس به تصویر در بیاورید.

  • خط افق

با توجه به این که فاصله‌ی دو خط موازی همیشه یکسان می‌‌باشد، حال چطور دو خط موازی در بی نهایت به هم می‌رسند؟

این نشان می‌دهد؛ که واقعیت فیزیکی همیشه با شکل ظاهری و آن چه که به نظر می رسد، متفاوت می‌باشد؛ مانند: ریل های موازی راه آهن که واقعیت آن با شکلی ظاهری اش کاملا فرق دارد. اگر به ریل‌های قطار نگاه کنید؛ که هر چه از ما دورتر می‌شوند؛ فاصله‌ی آن‌ها به هم نزدیک شده تا این که در انتهای دید ما روی نقطه ای در افق، به هم دیگر می‌رسند؛ که به آن نقطه، “نقطه گریز” می‌گویند؛ که بر روی خط افق قرار دارد. خط افق همان محل تماس و برخورد آسمان و زمین مسطح می‌باشد؛ یا محل تماس آسمان و سطح دریا، این خط هم تراز چشم بیننده است.

خط‌های موازی در نقطه‌ی گریز به هم می‌رسند، حالا اگر بیننده از جایی بالاتر از خط افق به منظره‌ای نگاه بکند؛ مثلا از بالای یک کوه به دشت نگاه کند؛ نقطه‌ی گریز در پایین و هم تراز چشمش است؛ در این حالت میزان بیشتری از زمین را می‌بیند تا آسمان را ولی اگر بیننده در جایی پایین‌تر از خط افق باشد؛ نقطه‌ی گریز هم تراز چشم او بوده و در بالا قرار می‌گیرد؛ که در این حالت میزان کمتری از زمین را مشاهده می‌کند؛ و بخش‌های بیشتری از آسمان در معرض دید او قرار می‌گیرد. خطوط موازی که در عمق بهم می‌رسند؛ را نقطه گریز می گویند.

در طراحی و نمایش اشیایی که با اصول پرسپکتیو انجام می‌شود، چهار عامل اصلی اهمیت دارد؛ که عبارتند از:

-مخروط دید که شعاع دید و زوایای قابل رویت را مشخص می‌کند.

-نقطه‌ی دید که محل استقرار بیننده است.

-فاصله‌ی بیننده از موضوع که اندازه و مقدار آن را نشان می‌دهد.

-جهت خطوط اصلی شیء که موقعیت فضایی و مکانی آن را نسبت به خط افق معلوم می‌نماید.

  • میدان دید

هر کدام از چشم های انسان، میدان دیدی در حدود 135 درجه دارد.

زمانی که به یک شیء خیره می‌شوید؛ فقط زاویه‌ی محدودی از آن شیء را واضح می‌بینید؛ و سایر قسمت‌های آن تقریبا محو و نامشخص دیده می‌شود. مثلا دیدن یک میز را در نظر بگیرید؛ از هر زاویه‌ای که به این میز نگاه می‌کنید؛ همیشه زوایایی هستند؛ که از دید شما پنهان می‌مانند؛ یعنی هر زاویه تنها بخشی از واقعیت میز را نشان می‌دهد مثلا در یک زاویه ممکن می‌باشد؛ تنها سه تا از پایه‌های میز را ببینید؛ در صورتی که واقعیت میز ما دارای چهار‌پایه می‌باشد.

علاوه بر این فاصله‌ای که شما از آن به یک شیء نگاه می‌کنید؛ تاثیر بسیار زیادی در تغییر جلوه‌ی آن شیء دارد؛ مثلا اگر از نزدیک به یک میز نگاه کنید؛ طوری به نظر می‌رسد؛ که با نگاه از فاصله‌ی دور به آن متفاوت می‌باشد؛ به همین دلیل یک طراح هر چقدر هم که مهارت و دقت به کار بدهد؛ و سعی کند؛ تمام زوایای یک شیء را به نمایش بگذارد؛ همیشه فقط می‌تواند بخشی از آن شیء را ترسیم‌ کند. این موضوع در قرن بیستم باعث تغییر نگرش طراحان و نقاشان شد؛ به طوری که آن ها برای نمایش وجوه بیشتر یک شیء، سبکی به نام کوبیسم را به وجود آوردند.

در رابطه با همین، یک موضوع دیگر هم وجود دارد؛ که به آن مخروط دید می‌گویند؛ وقتی که شما از یک زاویه‌ی مشخص و یا یک کادر محدود به شیء یا منظره‌ای نگاه می‌کنید؛ حداکثر میدان دید شما 60 درجه می‌باشد. این مسئله را می‌توان به نگاه کردن به یک ساختمان از درون یک قیف کاغذی تشبیه کرد؛ هر چقدر که نقطه‌ی دید شما (چشم) به شیء نزدیک‌تر باشد؛ میدان دید شما کمتر شده؛ و در نتیجه فضای محدودتری را می بینید و برعکس.

  • فضا

احساس‌کردن فضا همیشه با زمان و مکان در ارتباط می‌باشد؛ و هر چه در جهان است؛ در کادر‌های دو‌بعدی یا سه‌بعدی همگی به انواع مختلف با فضا در ارتباط می‌باشد. فضا همیشه مشخص‌کننده‌ی موقعیت و وضعیت هر پدیده‌ای با سایر پدیده‌ها می‌باشد. فضای داخلی، فضای خارجی، فضای میانی و فضای آسمان، فضای بین ماه و زمین، فضای ساختمان ها، فضای باز، فضای بسته و غیره همگی به نوعی بیان کننده‌ی حضور یک پدیده نسبت به باقی پدیده ها است.

مثلا یک کادر خالی را در نظر بگیرید؛ این کادر به دلیل خالی بودنش از هر عنصری، عینی مفهوم خلاء را به شما القاء می‌کند؛ اما به محض این که یک نقطه را در جایی از کادر قرار دهید؛ خلاء پایان می‌گیرد؛ و مفهوم مکان و زمان در فضا به وجود می‌آید. چرا که بودن یک نقطه معنی فضا را ایجاد می‌کند؛ و همینطور فضا هم باعث شده که نقطه معنی داشته باشد. حالا اگر همین نقطه را با تکرار چند نقطه‌ی دیگر در کنارش به سمت یک جهت امتداد بدهید؛ خط به وجود می‌آید؛ و بحث فضای یک‌بعدی مطرح می‌شود؛ اگر همین خط را از یک پهلو امتداد بدهید؛ سطح ایجاد شده؛ و فضای دو بعدی معنا پیدا می‌کند؛ و در نهایت اگر این سطح را از جهات مختلف رشد بدهید؛ و حجم به دست بیاورید؛ فضای سه‌بعدی مفهوم پیدا می‌کند.

توجه‌داشتن به آثار معماری بهترین نمونه برای درک فضا می‌باشد. در این زمینه می‌توانید مفهوم فضای مثبت و فضای منفی را بهتر درک کنید. فضاهای خارجی که با حجم معماری تماس دارند، فضای مثبت می‌باشند؛ و قسمت‌هایی از فضا که در داخل معماری حبس می‌باشند؛ مفهوم فضای منفی را می‌رسانند.

در آثار هنری هرچه میزان تداخل در فضاهای مثبت و منفی بیشتر شود؛ اثر دارای انرژی، پویایی و تحرک بیشتر می‌شود؛ و همچنین تداخل سطوح، تضاد میان فرم‌ها، و جهت خطوط و استفاده از سایه و روشن‌ها هم باعث به وجود آمدن تنوع، پویایی و پیچیدگی بیشتر آثار هنرمندان می‌شود.

  • حرکت

هر ماده‌ای که در درون خودش حرکت و پویایی دارد؛ هر موجودی از جمله انسان در طبیعت دارای حرکاتی درونی می‌باشد؛ که باعث تغییر و تحول دائم می‌شود؛ هیچ زمان در لحظه‌ای از زمان و مکان موجودی ثابت و ایستا نمی‌باشد. از طرف دیگرنقاشی ثبت یک واقعه، رویداد یا تصویر در یک لحظه‌ی معین از زمان و یا یک مکان معین می‌‌باشد.

حرکت ممکن است؛ با نقطه یا خط ایجاد شود؛ و به اشکال مختلفی مطرح گردیده‌ باشد. مثلا یک دایره‌ی تو خالی و یک دایره‌ی توپر را در نظر داشته باشید؛ دایره‌ی اول به نسبت دومی به نظر سبک‌تر و قابل حرکت‌تر می‌رسد؛ و یا در خط یک خط اریب در مقایسه با یک خط افقی، دارای حرکت و سرعت بیشتری می‌باشد. حتی در اشکال گوناگون اگر بین یک مربع و یک دایره مقایسه‌ای صورت بدهد؛ مربع نسبت به دایره حالت ایستایی و سکون بیشتری را می‌دهد.

بنابراین نقاشان و طراحان می‌توانند؛ از انواع روش‌های مختلف برای حرکت داشتن اثر خود استفاده کنند. مفاهیم حرکت در نقاشی‌ها به سبک فوتورییست‌ها بیشتر از هر زمان دیگری خودشان را نشان می‌دهند؛ و آن هم به این طریق می‌باشد؛ که فوتوریست‌ها سعی داشتند؛ که با تکرار کردن حالت‌های مختلف از یک سوژه در حال حرکت در کنارهم احساس حرکت کردن را تداعی کند.

معمولا یکی از روش‌های تداعی کننده حرکت در یک اثر هم همین امر می‌باشد؛ یعنی تکرار کردن فرم‌های مشابه از یک موضوع در نقاط مختلف کادر که باعث چرخش و حرکت کردن چشم به دنبال یافتن این شباهت‌ها و ایجاد تحرک می‌شود؛ این موضوع در آثار متفاوت از نقاشان کلاسیک به خوبی دیده می‌شود؛ اما نشان دادن حرکت به طرز کامل بر روی سطوح دو‌بعدی و به وسیله قلمو و رنگ ممکن نمی‌باشد.

  • ترکیب

ترکیب بندی و یا همان Composition به معنی جای دادن درست و منطقی عناصر تجسمی در فضای مورد نظر می‌باشد.

ترکیب‌بندی دارای قواعد و اصول معینی می‌باشد؛ و محاسبات دقیق و درست خود را دارد؛ به نحوی که بین عناصر تصویری ارتباط و پیوندی منطقی برقرار می‌کند.

در ترکیب‌بندی باید به چند نکته توجه داشت:

  1. هر شکل انرژی و بیان خاصی را داراست؛ که در حالات و موقعیت‌های مختلف تغییر می‌کند؛ مثلا یک مثلث را در نظر داشته‌باشید؛ زمانی که از طرف قاعده‌اش روی سطح زمین قرار می‌گیرد؛ دارای حالتی ایستا و متعادل می‌باشد؛ اما وقتی مثلث روی راس هرم قرار بگیرد؛ دارای حالتی ناپایدار می‌شود؛ به همین صورت انرژی یک مربع با دایره بسیار متفاوت می‌باشد.
  2. یک صفحه خالی را در نظر بگیرید؛ تا هنگامی که هیچ عنصر بصری مانند: نقطه، خط و… وارد آن نشده باشد، حالت پوچی را تداعی می‌کند؛ اما به محض قرار دادن یک نقطه در هر قسمت از این صفحه نیروهایی در جهت آن نقطه به حرکت در می‌آیند؛ و در آن جا متمرکز می‌شوند. حالا اگر یک نقطه‌ی دیگر به صفحه‌ اضافه شود؛ دو نقطه در برابر هم روابط متقابلی پیدا می‌کنند؛ و انرژی به طور همزمان بین آن‌ها تقسیم می‌شود.
  3. یک قاعده‌ی ساده در دیدن اشکال هندسی یک ترکیب‌بندی وجود دارد؛ و آن‌هم این می‌باشد؛ که چشم هنگام دیدن ترکیبی از چندین شکل‌هندسی به دنبال یافتن اشکال مشابه است. به این ترتیب می‌توان از این قاعده برای برقراری سریع‌تر ارتباط بین عناصر استفاده کرد.
  4. تعداد اندازه و شکل در ایجاد فضاهای تصویری جدید از اهمیت زیادی برخوردار می‌باشد؛ و توجه به نوع تقسیم بندی آن‌ها در فضا نقش موثری در یافتن یک ترکیب‌بندی صحیح ایفا می‌کند.
  5. از جمله عواملی که در ترکیب‌بندی اهمیت بالایی دارد؛ وزن یا سنگینی و سبکی عناصر تصویری می‌باشد؛ که آن هم بستگی به اندازه تعداد و وضعیت قرار گرفتن آن‌ها در کادر دارد.
  • ریتم

واژه ریتم از تکرار شدن می‌آید؛ ریتم معنای تکرار منظم و هماهنگ عناصر‌طبیعی در کنارهم را می‌دهد؛ مانند تکرار نقطه، خط و…

ریتم در طبیعت وجود همه‌‍‌ی عوامل هستی قابل مشاهده و درک می‌باشد. چرخش شب و روز، فصل‌های مختلفی که به دنبال هم حرکت می‌کنند، رشد گیاهان و جانوران، مرگ و تولد و… همه این‌ها تداعی‌گر وجود آهنگ منظم در طبیعت می‌باشد.
اما در بعضی از موجودات طبیعی می‌توان قاعده و قانون ریتم را بهتر مشاهده کرد؛ مانند خال‌های روی پوست یک پلنگ؛ خال‌های روی پشت کفشدوزک؛ در گل‌ها، گلبرگ‌ها، خط‌های روی یک صدف و…

ریتم عبارت می‌باشد؛ از یک پروسه‌ی تکرار شونده که حرکت جزئی و جدانشدنی از آن می‌باشد. همیشه حرکت از جایی آغاز می‌شود؛ و به چشم می‌خورد؛ که یک عنصر به صورت مرتب تکرار شده‌باشد؛ و ریتم تکرار آن باعث حرکت چشم برای دنبال کردن آن می‌شود؛ تنها در آثار هنری ریتم نمی‌باشد؛ اگر خوب توجه بشود؛ ریتم در موسیقی هم وجود دارد؛ ریتمی که به دنبال کردن آن همه را وا می‌دارد.در هر اثری ریتم یک نواخت و منظم خیلی زود خسته‌کننده می‌شود؛ به همین دلیل در هر ترکیب هنری‌ای باید فرم و ترکیب آن‌قدر زیاد باشد؛ که همواره جلوه‌ای تازه از خود ارائه کند.

  • تعادل

برای درک کردن بهتر مفاهیم تعادل در ترکیب‌بندی، برای مثال یک ترازو را در نظر بگیرید؛ با قرار دادن وزنه‌هایی مساوی در هر کفه ترازو به تعادل می‌رسد. حالا این وزنه‌ها می‌توانند از لحاظ تعداد و وزن برابر باشند؛ که در این حالت تعادل متقارن را دارا می‌باشد. حالا اگر چند وزنه‌ی مختلف از نظر تعداد باشند؛ که وزنشان از لحاظ مجموع باهم برابر باشد؛ در این حالت تعادل غیرمتقارن می‌گویند.

یک کادر خالی را در نظر داشته‌باشید؛ که در آن دو مربع هم اندازه قرار دارد. در تعادل متقارن حالا اگر یکی از مربع‌ها را به چند مربع کوچک‌تر تبدیل کنیم؛ به طوری که همچنان از نظر وزنی یکسان باشند؛ تعادل غیرمتقارن رخ می‌دهد.

در ترکیب‌بندی هم عوامل مختلفی همچون فرم، اندازه، رنگ، بافت، کنتراست و غیره در ایجادکردن تعادل و یا بر هم زدن آن موثر می‌باشد. یک تابلوی نقاشی باید طوری طراحی و ساختمان‌بندی شده‌باشد؛ که یک فیزیک‌دان و ریاضی‌دان یا فیلسوف اثری از خود به‌جا می‌گذارد. این نکته را اکثر هنرمندان بزرگ مانند سزان، ماتیس، دلاکروا، انگر، روبنس، داوینچی و خصوصا میکل آنژ در نقاشی‌هایشان رعایت کرده‌اند.

کمپوزسیون یا همان ترکیب‌بندی اصل، اساس و پایه هر اثر هنری می‌باشد؛ و خود هنری ترکیب‌شده از علم ریاضی و آمادگی‌های ظریف و پنهان در خاطره‌ی هنرمند است؛ که در هنگام خلق اثر، به معرض نمایش در می‌آید.

الزام هنر ترکیب‌بندی بیشتر از زمان‌های دیگر وقتی نمود پیدا می‌کند؛ که هنرمندان از چهارچوب خلق آثار کوچک در زمینه‌های نقاشی فراتر می‌روند؛ و به خلق آثار کاملا بزرگ با ابعادهای وسیع روی می‌آورد. رعایت قوانین هندسی و ریاضی در این زمان بسیار ضروری می‌باشد.